شما، هم دست راست داريد و هم دست چپ، اگر اين دو بهصورت مستقل تصميم ميگرفتند، شما ديگر با اين دو دست نميتوانستيد کاري را انجام بدهيد. اما چون اين دو دست خود تصميم گيرنده نيستند، بلکه مغز و اراده انسان است که بر دست راست و چپ حکومت ميکند و اوست که تصميم ميگيرد، لذا دستها باهم همکاري ميکنند و هماهنگاند.
با يک دست کاغذ ميگيريد و با يکدست مينويسيد. خيّاطها با يکدست پارچه را ميگيرند، با دست ديگر ميدوزند. آشپزها با يکدست، ديگ را ميگيرند، با دست ديگر غذا را به هم ميزنند و چون فرمانده يکي است اين دودست اينچنين باهم همکاري ميکنند. اگر خدايناکرده در وجود ما دو فرمانده وجود داشت معلوم است که چه اتفاقي ميافتاد.
حال فرض کنيد، اگر پدري نسبت به بچهي خود تندي کند، مثلاً بگويد: چرا اين کار را کردي؟ آنگاه مادر بگويد: اتفاقاً کار بچه درست بوده و خوب کاري هم کرده است. يا يکي به بچه بگويد: تو خيلي بيادب هستي. ديگري به او بگويد: اتفاقاً تو از همه مؤدبتر هستي.
يکي بچه را بزند و ديگري او را نوازش کند.
چنين برخوردهايي موجب ميشود که بچه بيتربيت بار بيايد. وقتي اينگونه عمل شود، بچه شکايت پدر را به مادر و شکايت مادر را به پدر ميبرد و ضمن اينکه بين آنها دعوا راه مياندازد، خود بچه نيز نسبت به پدر و مادر بياعتقاد و بياعتنا ميشود.